سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 1 ماه و 27 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 14 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 12 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

چپ گو

سلام زهرا گاهی میره تو پارکینگ و با پریسا (دختر همسایه ی طبقه  ی چهارم و خواهر پارسا)بازی میکنه. زهرا چند وقته که دوچرخه سواری یاد گرفته و با دوچرخه هم میره تو پارکینگ بازی میکنه. چند روز پیش که باهم پارکینگ بودند و بازی میکردند. پریسا دوچرخه ی زهرا رومیگیره و بازی میکنه و زهرا هر چی میگه بده خودم هم بازی کنم پریسا نمیده و میگه اگه دوچرخه رو بدم باهات قهر میکنم. همون موقع من از پنجره صداشون کردم که به علت گرمای هوا بیان بالا،همزمان بابایی هم از اداره برمیگرده وزنگ میزنه.پریسا زهرا رو تنها رها میکنه تو پارکینگ و خودش میره بالا. فاصله ی قهر کردن پریسا و اومدن بابایی چند ثانیه بود. بابایی میگه تا در پارکینگ رو باز کردم دیدم زهر...
4 تير 1395

انتخاب شغل

سلام زهرا داره هلو میخوره،مهدی داره حاضر میشه بره مدرسه زهرا:مامان چرا مهدی باید بره مدرسه من:چون بره خوندن و نوشتن یاد بگیره و دکتر مغز و اعصاب بشه(آخه مهدی همیشه میگه دوست داره دکتر مغز و اعصاب بشه) زهرا:مامان من چه کاره بشم؟ من:وقتی بری مدرسه وخوب درس بخونی میتونی هر کاره ای دوست داری بشی.. زهرا:من دوست دارم میوه فروش بشم ...
12 خرداد 1395

آشپزخونه ی نی نی جون (پاستیل)

سلام دوستان گل و مهربونم. امروز با آموزش پاستیل در خونه در خدمتتونم مواد لازم: پودر ژله با طعم مورد علاقه    یک بسته پودر ژلاتین                          دو قاشق غذاخوری آب جوش                            نیم لیوان برای درست کردن فقط کافیه همه ی مواد رو با هم مخلوط کنید و بعد ظرفتون رو روی حرارت غیر مستقیم(مثلا روی سماور)قرار بدهید و هم بزنید تا پودر ژلاتین کاملا حل بشه و دونه دونه نباشه.بعد ته یک ظرف پیرکس رو با دستمال کاغذی چرب ،کمی چرب کنید. حواستون باشه بعدش دوباره با یک دستمال ...
24 ارديبهشت 1395

درد.....فقر.....اندوه...

سلام،امروز که دارم مینویسم به خاطر خودم و بچه ها نمی نویسم. نه به خاطر مهدی و نه به خاطر زهرا. امروز میخوام از اتفاقی که شاهد دیدنش بودم براتون بنویسم . یک اتفاق از هزاران اتفاقی که تو شهر من میافته و من دیدمش و دلم به درد اومد. مثل همیشه ظهر از مدرسه اومدم و با اتوبوس یک تکه از مسیر رو گذروندم ،بعد دویست یا سیصد متر پیاده روی به ایستگاه اتوبوس بعدی رسیدم. مثل همه ی روز های دیگه نشستم تا اتوبوس برسه ولی نزدیک بیست دقیقه منتظر موندم تا بالاخره رسید.ایستگاهی که سوار میشم کنار بزرگ راهه و برای جلوگیری از خطر یک تکه شبیه راستگرد خیابونای عادی ساختند که اتوبوس بیاد داخلش و مسافرا با راحتی و بی خطر سوار بشن. ولی اون روز اتوبوس نیومد اونجا و ...
2 اسفند 1394