سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 1 ماه و 20 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 7 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 5 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

عکس ها

مهدی , روستای آرک, بهار نود هفت خرداد نود و هفت بیست و دوم ماه رمضان، مشهد خرداد نود و هفت ترمینال مشهد،، ساعت نه شب داخل اتوبوس، وقتی داشتیم اولین سفرسه نفره رو با بچه ها میرفتیم مشهد.      ...
20 خرداد 1397

روزه داری

سلااام ماه مبارک رمضان شده و امروز نهمین روز ماه است, مهدی عزیزم امروز رو روزه گرفته, البته جمعه ی پیش رو هم روزه گرفته بود. راستش گاهی دوست داره بین هفته هم روزه بگیره ولی من روزهایی که میره مدرسه اجازه نمیدم روزه بگیره, خلاصه که هنوز دوسال مونده گل پسرمون به سن تکلیف برسه, ولی از حالا دوست داره بعضی از اعمال رو انجام بده. خداهمیشه بهت کمک کنه پسر دوست داشتنی من  دوست دارم چندتاعکس بزارم ولی نمیشه, نمیدونم چرا نمیشه ولی به محض اینکه شد حتما چند تاعکس میزارم ...
4 خرداد 1397

بازم آبله مرغون

سلام مهدی جونم, پسر ماهم که کودکی رو گذراندی و وارد نوجوانی شدی, دوازدهم اسفند تولدت بود , ولی چون خواهر جونت آبله مرغون داشت, گذاشتیم واسه آخر هفته, یعنی فردا شب,, ولی تو دوروزه کمی سردرد داشتی و دیشب تب کرده بودی,,, در طول شب نگرانت بودم و دو نوبت برای چک تبت اومدم,صبح کمی بهتر بودی و رفتی مدرسه,ظهر که از سر کار برگشتم تو قبل من رسیده بودی, هنوز لباسای مدرسه تنت بود .وقتی به استقبال من اومدی و درو باز کردی,صورتت گر گرفته بود و رنگ گونه هات شبیه سیب سرخ بود,مثل همیشه در جواب سلامت, من روی تو رو بوسیدم, داغ داغ بودی, بهت گفتم لباستو بزن بالا ببینم, آخه منتظر آبله مرغون بودم, ولی روی شکمت خبری نبود پشتت رو دیدم, دوتا دونه آبدار داشتی,, بهت...
16 اسفند 1396

آبله مرغون

سلام دختر کوچولوی من, آبله مرغون گرفتی, دون دون شدی, تب کردی,,بی حال شدی,    الان از شروع علایم پنج روز میگذره و من میتونم برات بنویسم, قبلش که قربونت برم درگیر تو بودم. داداش هنوز علایم نداره, که احتمالا به زودی بروز کنه و ما منتظرشیم,آخه شنیدم هر چی زودتر بگیرن یعنی تو بچگی, راحت تر و آسون تر رد میکنن بیماری رو, تند تند مینویسم, چون باید برم ناهار درست کنم, از صبح هم مدرسه بودم,, فقط براثبت درخاطرات نی نی وبلاگت نوشتم, جزییات رو بعدا برات مینویسم,,بوس 
9 اسفند 1396

چپ گو

سلام زهرا گاهی میره تو پارکینگ و با پریسا (دختر همسایه ی طبقه  ی چهارم و خواهر پارسا)بازی میکنه. زهرا چند وقته که دوچرخه سواری یاد گرفته و با دوچرخه هم میره تو پارکینگ بازی میکنه. چند روز پیش که باهم پارکینگ بودند و بازی میکردند. پریسا دوچرخه ی زهرا رومیگیره و بازی میکنه و زهرا هر چی میگه بده خودم هم بازی کنم پریسا نمیده و میگه اگه دوچرخه رو بدم باهات قهر میکنم. همون موقع من از پنجره صداشون کردم که به علت گرمای هوا بیان بالا،همزمان بابایی هم از اداره برمیگرده وزنگ میزنه.پریسا زهرا رو تنها رها میکنه تو پارکینگ و خودش میره بالا. فاصله ی قهر کردن پریسا و اومدن بابایی چند ثانیه بود. بابایی میگه تا در پارکینگ رو باز کردم دیدم زهر...
4 تير 1395