سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 1 ماه و 19 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 6 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 4 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

درد.....فقر.....اندوه...

1394/12/2 20:39
نویسنده : نرجس
775 بازدید
اشتراک گذاری

سلام،امروز که دارم مینویسم به خاطر خودم و بچه ها نمی نویسم. نه به خاطر مهدی و نه به خاطر زهرا.

امروز میخوام از اتفاقی که شاهد دیدنش بودم براتون بنویسم . یک اتفاق از هزاران اتفاقی که تو شهر من میافته و من دیدمش و دلم به درد اومد.

مثل همیشه ظهر از مدرسه اومدم و با اتوبوس یک تکه از مسیر رو گذروندم ،بعد دویست یا سیصد متر پیاده روی به ایستگاه اتوبوس بعدی رسیدم. مثل همه ی روز های دیگه نشستم تا اتوبوس برسه ولی نزدیک بیست دقیقه منتظر موندم تا بالاخره رسید.ایستگاهی که سوار میشم کنار بزرگ راهه و برای جلوگیری از خطر یک تکه شبیه راستگرد خیابونای عادی ساختند که اتوبوس بیاد داخلش و مسافرا با راحتی و بی خطر سوار بشن. ولی اون روز اتوبوس نیومد اونجا و داخل راه اصلی و پشت بلوکه های راست گرد ترمز گرفت . من سریع اون تکه رو رد کردم و سوار شدم. راننده میخواست راه بیافته که صدای مردی از بیرون میومد که نگه دار،واستا ،واستا. جوانی به سرعت ویلچر پیرمردی رو میاورد تا به اتوبوس برسه از استرس راه افتادن اتوبوس ویلچر در برخورد به بلوکه ها چپه شد و پیرمرد روی زمین افتاد ،بعد به سختی با دستاش و با کمک میله ی اتوبوس (واقعا به سختی تمام)به حالت سینه خیز اومد بالا و کف اتوبوس نشست. جوان هم تمام سعیشو کرد وبا سرعت تمام ویلچر رو جمع کرد و آورد داخل اتوبوس،پیرمرد هیکل معمولی داشت و جوان تنومند بود . ولی با این حال جوان به سختی و با زور تونست پیرمرد رو بلند کنه و روی صندلی بنشونه. اتوبوس راه افتاد و یک ایستگاه بعد جوان سرش رو روی صندلی جلویی گذاشت و خوابش برد و بعد یکی دو ایستگاه سرش رو گذاشت روی سر پیرمرد و خوابید .تا وقت رسیدن نتونستم چشم ازشون بردارم.فهمیدم پدر و پسر هستند . میدونستم که پول گرفتن تاکسی نداشتند ،وگرنه مجبور نبودند با اتوبوس بیان که پدر به زمین بخوره.وگر نه پسر به خاطر حمل و نقل و جابه جا کردن پدرش اونقدر خسته نبود که بعد یک ایستگاه خوابش ببره.الان که مینویسم ،تمام صحنه ها جلوی چشمم میاد.

واقعا متاسفم واسه راننده که تو ایستگاهش نرفت ،واسه شهرداری که موقع ساخت پیاده روها و محل های عمومی فکر معلولین رو نکرده،متاسفم واسه خودم که اونقدر توانمند نیستم که دردی از روی دوش جامعه کم کنم.متاسفم برای جامعه ای که علایم فقر رو هر روز در اون میبینم و بیشتر و بیشتر میشه اختلاف طبقاتی.

خدایا این پدر و پسر رو سالم نگه دار و عشق و محبتشون رو زیادتر کن. خدایا من عشق رو تو نگاه پیرمرد دیدم وقتی پسرش روی شونش خوابیده بود و بهش نگاه میکرد . اون جوان رو وهمه ی جوان های کشورم رو عاقبت به خیر کن.

 من هنوز هر روز موقع برگشتن از سر کار اون صحنه رو به یاد میارم و به فکر فرو میرم و اندوهگین میشم.

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

بیتا
13 فروردین 95 2:15
سبزه دلت را به نيت آرزوهايت، هر چه که هست گره بزن، شادي؛ زيبايي؛ لطافت و خوشي هاي پايدار تقديم وجودتون سيزده بدرتون مبارک از ته دل خوشحال ميشم به منم سر بزنين
مریم
31 فروردین 95 0:56
سلام به شما مادر عزیز خیلی زیبا و درخور تفکر نوشته بودید، کاش همه آدمها مسائل رو با این دقت می دیدند، اومده بودم خدمتتون بگم: اگر برای روز معلم می خواهید یک دسته گل دست ساز شیک که راحت هم درست بشه، درست کنین و به جای گل طبیعی به مربی مهد کودک یا معلم مدرسه کوچولوی نازنین تون هدیه بدید، آدرس زیر رو تو گوگل سرچ کنید http://www.koodakcity.com/kids-craft/paper-rose-tutorial/ مطمئن باشید همه به سلیقه تون آفرین می گن شاد باشید