سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

سرگرمی جدید

1393/6/14 17:47
نویسنده : نرجس
912 بازدید
اشتراک گذاری

سلام مهدی جونم

کم کم داریم به آخر تابستون نزدیک میشیم.حال و روز همگی خوبه ،تو کتاب فصل میوه چینیتو  تقریبا تموم کردی و حدود 20 صفحه ازش مونده،(برات یاد آوری میکنم که این کتاب ،یک کمک آموزشیه واسه اینکه شما درسهاتو تو تابستون از یاد نبری)گاهی هم قرآنتو میخونی. الان تا آیه ی 33 از سوره ی نازعات رو حفظ کردی و به جز این سوره ، بیست و سه تا سوره ی دیگه هم از جزء سی قرآن رو بلدی.بازی با کامپیوتر و گوشی مامان و بابا هم هنوز طبق سابق از علاقه هاته،یکی دیگه از علاقه هات هم اینه که آخر هفته رو بری و خونه ی مامان جون و آقا جونت بخوابی و با اونا بری باغ.البته راستش ما هر هفته این اجازه رو به شما نمیدیم ولی خوب شما با اصرارت ما رو قانع میکنی و میری(البته امروز جمعه است و شما پیش مایی).

نگاه کردن برنامه های شبکه ی پویا هم هست البته بین اون همه برنامه شما برنامه های ( پاندای کونگ فو کار ،باب اسفنجی و شکرستان و تنیس بازان) رو دوست داری.

ولیییییییی،تازگی ها یک سرگرمی جدید هم پیدا کردی،بازی  با جوجه هات.آره ما بالاخره قانع شدیم و بعد اصرارهای شما برای خرید جوجه و انکارهای ما که به دلیل زندگی آپارتمان نشینی بود ،جوجه خریدیم. همگی با هم رفتیم پرنده فروشی و دو تا جوجه ی حنایی سه چهار روزه خریدیم ،به قیمت چهار هزار تومان . اونوقت براشون یک قفس و دو تا ظرف برای آب و دونه هم خریدیم به قیمت بیست و یک هزار تومن.با کلی ذوق و شوق هم آوردیمشون خونه .خیلی سرحال و ریزه میزه بودند و تو قربون صدقشون میشدی.

فرداش صبح جوجه ها رو تو بالکن خونه آزاد کردی ،زهرا سادات هم خوشش اومده بود و دنبالشون میکرد که اتفاقی یکی از جوجه ها رو لگد زد.تو خیلی غصه خوردی. جوجه زنده بود . ولی مانگران بودیم بمیره و ....

واسه همین پنج شنبه جمعه بهت اجازه دادیم بری باغ.فردا ی اون روز جوجه ی بیچاره مرد.من و بابا تصمیم گرفتیم یکی مثل همون بخریم و جایگزین کنیم تا تونفهمی و غصه نخوری،بعد از ظهر پنج شنبه ،دوباره رفتیم پرنده فروشی ،جوجه نداشت.به چند مغازه ی دیگه هم رفتیم ،ولی جوجه کوچولو نداشتن.یکیشون گفت ،فردا میارم براتون. صبح جمعه دوباره رفتیم و دیدیم هنوز جوجه نیاورده ،ولی گفت حتما فردا میارم.

تصمیم گرفتیم که تو یک شب دیگه هم خونه ی مامان بمونی ،جالب اینه که دائم زنگ میزدی و حال جوجتو میپرسیدی و من میگفتم ،خوبه مامان.(آخه مطمئن بودم ،جوجه پیدا میکنم)

 شنبه بعد از ظهر دوباره رفتیم پرنده فروشی ،ولی جوجه نداشت.

اصلا یه حالی داشتیم منو بابا که نگو .اصلا دوست نداشتیم این طوری بشه.

اومدیم خونه ی مامان جون دنبالت. موقع برگشتن به خونه بابا گفت: مهدی میدونی چه چیزایی رو تو دنیا اگه از دست بدی ؛دیگه به دست نمیان.وتو با تسلط در حالی از صندلی عقب ماشین کمی اومده بودی جلوتر ،دستهاتو گذاشتی رو شونه ی من و بابایی و گفتی ؛آره .مامان و بابا و خواهر گلم ،اگه از دست برن دیگه به دست نمیان.با هیچ چی دیگه به دست نمیان.

بابا در ادامه ی مراحل آماده سازی تو پرسید، خب بگو ببینم تا حالا چه چیزایی رو از دست دادی که دوباره به دست اومدن و ما برات خریدیم؟تو هم گفتی : اسباب بازی، ماهی ،لباس

ما یه نگاهی به هم کردیم و بابا گفت ،خب باباجون پس تو میدونی که چیزایی که با پول میخری دوباره به دست میان. ناراحتی نداره از دستشون بدی . پس اگه من بگم یکی از جوجه هات مریض شده بود و مرد ناراحت نمیشی ،چون دوباره پول میدیم و میخریمش ،مگه نه.؟

من برگشتم و بهت نگاه کردم،لپات قرمز شده بود لبات جمع شده بودنو یه خورده به سمت پایین آویزون بودن. اشک تو چشمات جمع شده بود ،تا بابا از تو آیینه نگات کرد اشکات ریخت. تا خونه گریه کردی و غصه خوردی . مابهت قول دادیم که دوباره فردا میریم و جوجه میخریم.

فردا بعد از ظهر دوباره رفتیم ،بازم جوجه نیاورده بود. طرف ما رو سر کار گذاشته بود انگار. تو همین گیر و ویر تو از یه بلدرچین خوشت اومد و خواستی به جای اون جوجه ،برات بلدرچین بخریم . ما هم خریدیم.

حالا از اون روز یک هفته گذشته ،جوجه بلدرچین و جوجه مرغ با هم به خوبی و خوشی در یک قفس زندگی میکنن.

سرگرمی جدید تو هم اینه هر روز ،روزنامه ی زیرشونو عوض کنی، آب و دونه بهشون بدی ،دو سه مرتبه هم تو بالکن آزادشون کنی و نگاه کنی و بگیریشونو ....

خلاصه ،تابستون رو  با این جور سرگرمی ها ،سپری کردی. 

پسر خوبم ،ماهم ،عشقم.امیدوارم بتونی تو زندگی با همه ی مشکلاتی که پیش میاد به خوبی و با منطق رو به رو بشی و احساساتت رو کنترل کنی.

من و بابا اندازه ی تموم شکوفه های بهاری ،اندازه ی تموم برگ هایی که تو پاییز رو زمین میریزه، اندازه ی تموم ستاره های آسمون، اندازه ی تموم ماهی های تو دریا،اندازه ی تموم قلبمون 

دوستت داریم و برات آرزوهای خوب داریم.

 

این هم عکس جوجه مرغ یا جوجه خروس کوچولوی شما

این هم بلدرچین و مرغ در حال زندگی دوستانه 

 

پسندها (2)
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (2)

مامان زهرا وسارا
15 شهریور 93 22:01
قربون پسر با احساسم برم
نرجس
پاسخ
:خدا نکنه عمه خانمی
مامان بچه ها
16 شهریور 93 11:22
واي چه جوجه هاي نازي داري عزيزم خب بچه وابستگي عاطفي به جوجه داره چرا جوجه هارو ميكشين ماشاالله به زهرا بايد گفت شيرينك زن عمو كه جوجه بيچاره رو له كرده
نرجس
پاسخ
:ممنون ،آره متاسفانه مهدی خیلی عاطفی با حیوناش برخورد میکنهحالا همچی گفتم حیوون که انگار چه خبره.. ماهی و جوجه حالا زهرای بیچاره در لحظه ی اول که جوجه رو له کرد اصلا پشتش به جوجه بود عقبکی راه رفت ،رفت رو جوجه ،ولی خواهر مهدی یه دادی زد سرش که هیچ کی تا حالا نشنیده....