زهرا
سلام دخترم،الان که برات مینویسم ،ساعت شش و چهل و پنج دقیقه ی صبح روز پنجشنبه 1393/3/29 است.تو وسط سالن خونه خوابیدی بدون بالشت و ملافه،داداشی هم تو اتاقش خوابیده.اگه بعدا قراره سراغ بابا رو از من بگیری ،بگم که بابا هم همین الان رفت اداره.چند شبی که شما بین خواب میترسی وگریه میکنی وبا روش هایی که ما بلدیم هم آروم نمیشی. شاید هم به خاطر تغییر ساعت خوابته،آخه مسابقات فوتبال جام جهانی باعث شده تا همگی کمی دیرتر بخوابیم. بابایی میگه احتمالا قراره دندون در بیاری .بگذریم؛ دیشب برات حسابی غصه خوردم،شما از ناهار که عدس پلو بود هیچی نخوردی تا شب . البته بعد از ظهر یه کمی هندوونه خوردی. حدود ساعت یازده شب بود که حالت به هم خورد و بالا آوردی.من خیلی ترسیدم مامانی،بابایی تنتو شست و من هم لباست کردم و بعد خوابیدی . قبل خواب چند تا شکلات گرفتی تو دستت ولی میلی به خوردنشون نداشتی. همون طور گرسنه خوابیدی .امیدوارم امروز که بیدار میشی خوب و روبه راه باشی گلم.
ببین اصلا امروز قصد داشتم در مورد چیزهای دیگه ای باهات صحبت کنم.گل نازم ،از روز 9 خرداد ،من دیگه شما رو پوشک نکردم.آخه به خاطر گرمای هوا با پوشک اذیت میشدی . تازه به نظر من دیگه وقتش بود که جیشتو بگی.خب بعد از این مدت که باهم مشغول بودیم ،خدا رو شکر شما در طول روز دیگه کار دست ما نمیدی و هر وقت جیش داشتی سریع ما رو با خبر میکنی . البته لازمه بگم هنوز شب ها پوشک داری .تو این مدت حسابی در نقاط مختلف خونه گل های قالی رو آب دادی و من رو مجبور کردی به شستشو .ولی همون طور که گفتم الان دیگه هزار ماشاالله مطمئن شدی و ما بدون پوشک بیرونت میبریم.
دوستت دارم فرشته کوچولوی من و از خدا میخوام همیشه و همه جا مراقبت باشه.