سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 2 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 20 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 18 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

سرگرمی جدید

سلام مهدی جونم کم کم داریم به آخر تابستون نزدیک میشیم.حال و روز همگی خوبه ،تو کتاب فصل میوه چینیتو  تقریبا تموم کردی و حدود 20 صفحه ازش مونده،(برات یاد آوری میکنم که این کتاب ،یک کمک آموزشیه واسه اینکه شما درسهاتو تو تابستون از یاد نبری)گاهی هم قرآنتو میخونی. الان تا آیه ی 33 از سوره ی نازعات رو حفظ کردی و به جز این سوره ، بیست و سه تا سوره ی دیگه هم از جزء سی قرآن رو بلدی.بازی با کامپیوتر و گوشی مامان و بابا هم هنوز طبق سابق از علاقه هاته،یکی دیگه از علاقه هات هم اینه که آخر هفته رو بری و خونه ی مامان جون و آقا جونت بخوابی و با اونا بری باغ.البته راستش ما هر هفته این اجازه رو به شما نمیدیم ولی خوب شما با اصرارت ما رو قانع میکنی و می...
14 شهريور 1393

جمله بندی زهرا سادات.

سلام  دیشب زهرا سادات کوچولوی ما،نمیخوابید. ساعت دوازده و نیم گفت؛ نون و پنیر و چند لقمه ای خورد .بعد که لامپ رو خاموش کردم یک دفعه شروع کرد با پا کوبیدن روی تخت و گریه  کردن و در همون حال میگفت .برق می خواهه روشن باشه. برق میخواهه روشن باشه.البته که  بلده بگه من میخوام روشن باشه ، ولی میگفت، برق می خواهه روشن باشه. چند روز پیش هم جارو برداشته بود و میگفت :می خوام آرو و درد دیری تنم. ( جارو و گرد گیری کنم) خلاصه مامان ،حسابی جالب حرف میزنی،اکثر اوقات بنده هم به عنوان مترجم مخصوص کنارتون حضور دارم. تازگی ها اعتماد به نفست بالا رفته و تند تند حرف میزنی واسه همین کمی واسه بقیه نامفهومه و حضور من رو میطلبه تا ترجمه کنم....
10 شهريور 1393

خدایا....شکرت

من تو را دارم  و آسوده ام ، تو را دارم و شادم، ممنون که من را در معرض امتحانات سخت نمیگذاری ، ممنون که تا تنها میشوم...تا بغض میکنم  به دادم میرسی خدایا پیش تو سر افکنده ام  آن طور که باید نیستم  ولی تو بهتر از آنچه باید باشی ،هستی گاهی شدید منتظر مجازاتم ....وتو میبخشی گاهی که سخت دنبال زندگی ام  ....تو  ناگهان دستم را میگیری و چنان آسان میکنی امور را .. که فقط میتوانم بگویم خدایا شکر شکر ،شکر،شکر   سلام  چند هفته ی اخیر من  خیلی نگران وضعیت کاریم بودم .البته هر سال این وقت سال ،اوضاع همین جوریه. ما معلم ها ،مخصوصا من که تو یک منطقه ی محروم کار میکنم...
6 شهريور 1393

حرف زدن زهرا خانم(۴)

سلام , زهرا سادات خانم ما,شیرین زبون و خواستنی شده,هر چی میگیم تکرار میکنه ولی چیزی که باعث شد من این پست رو بزارم این بود که زهرا سادات دیروز برای اولین بار کلمه ی میخوام رو درست گفت. منظورم دقیقا تلفظ حرف  خ  است.تا قبل از این میگفت :مینام. اونقدر ذوق زدیم و براش دست زدیم که خوشش اومده بود و تکرار میکرد و خودش میگفت ؛ دست بزنین. امروز صبح که بیدار شد گفتم :مامان شیر میخوری, گفت:مینام ,بعد با فاصله ی چند ثانیه گفت:میخوام و باز برای خودش دست زد.
29 مرداد 1393

زیارت(2)

سلام  امروز اومدم چند تا عکس بذارم از حرم مطهر امام رضا (ع)،فقط به خاطر دل اونهایی که دورند و دلشون هوای زیارت کرده. این هم فرشته های من   فقط ،التماس دعا. ...
25 مرداد 1393

خستگی

سلام . این چند تا عکس که امروز میذارم متعلق به روز بیست و دوم ماه مبارک رمضانه. اونروز ما افطاری خونه ی خاله ی کوچک من دعوت بودیم و چون قرار بود یکی دو روز بعد بریم مسافرت ، عصر زودتر از خونه رفتیم بیرون و یک سری به بازار زدیم و کمبود ها رو تهیه کردیم. درست وقتی داشتیم ماشینو جلوی خونه ی خاله پارک میکردیم دیدیم که   طفلی بچم از خستگی سرپا تو ماشین در حال حرکت خوابش برده بود.ما هم بعد گرفتن عکس واسه این که خستگیش در بره ،گذاشتیمش رو صندلی ماشینو نیم ساعتی صبر کردیم . اونوقت دم افطار که شد رفتیم مهمونی. یعنی وقتی میخوابی مامان،از فرشته ها زیباتر و معصومتری. ...
16 مرداد 1393