سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 8 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 26 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 24 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

خدایا....شکرت

1393/6/6 9:25
نویسنده : نرجس
626 بازدید
اشتراک گذاری

من تو را دارم  و آسوده ام ،

تو را دارم و شادم،

ممنون که من را در معرض امتحانات سخت نمیگذاری ،

ممنون که تا تنها میشوم...تا بغض میکنم 

به دادم میرسی

خدایا پیش تو سر افکنده ام 

آن طور که باید نیستم 

ولی تو بهتر از آنچه باید باشی ،هستی

گاهی شدید منتظر مجازاتم ....وتو میبخشی

گاهی که سخت دنبال زندگی ام  ....تو 

ناگهان دستم را میگیری و چنان آسان میکنی امور را .. که

فقط میتوانم بگویم خدایا شکر

شکر ،شکر،شکر

 

سلام 

چند هفته ی اخیر من  خیلی نگران وضعیت کاریم بودم .البته هر سال این وقت سال ،اوضاع همین جوریه.

ما معلم ها ،مخصوصا من که تو یک منطقه ی محروم کار میکنم ،هر سال به امید اینکه راهم یه خورده نزدیک تر بشه ،یا مدرسه ی بهتری برای تدریس برم ،یک سری فرم پر میکنیم و امتیاز بندی و جابه جایی و....

اونوقت این تعیین جا ،عمدتا تو همین وقت سال انجام میشه و برام کلی استرس میاره.

سال گذشته ،بعد کلی رفت و آمد و آوردن دلیل (که داشتن زهرا سادات کوچولو )بود موفق شدم و بالاخره با درخواستم موافقت شد. امسال ولی میگفتن باید بیای بشی معاون مدرسه. البته که معاونت از نظر بار مالی خیلی بهتر از تدریسه  و من هم سابقه ی  3 سال معاونت رو داشتم ..ولی اصلا نمیخواستم برم معاون بشم .آخه مجبور بودم هر روز هفته رو برم سر کار و از بچه ها م دور باشم .

من طاقتش رو ندارم .طاقت دوریشونو،طاقت استرسی که به اونا در نبود مادر وارد میشه و بعدا یه جایی خودشو نشون میده،طاقت نگرانی هایی که هر روز باید داشته باشم که الان بچه ها چه کار میکنن ،مهدی رفت مدرسه؟از سرویس جا نمونه،غذاشو خورده رفته ،چاشت و بین روزیشو برداشته،زهرا چه طوره؟غذاشو خورده، خودشو که خیس نکرده ،کسی دعواش نکنه به خاطر خیس کردن لباساش،و...

البته حسن جان ،(همون بابای بچه ها رو میگمچشمک)دنبال کار من بود و با کلی آدم سر این موضوع حرف زده بود ،ولی پیشنهاد معاونت برقرار بود و جدی تر میشد.من حاضر بودم حقوق کمتری بگیرم و کمتر برم سر کار ،سرتونو درد نیارم ،بالاخره یک روز گوشی رو برداشتم و به همراه رئیس اداره زنگ زدم و شرایطم رو تو ضیح دادم و به خاطر پیشنهادات خوبی که به من داده بودند برای معاونت تشکر کردم و آخرش گفتم ،ولی من اون حقوق رو با اون همه استرس نمیخوام. بنده خدا ،قبول کردند و همون روز دستورشو دادند و جای من معلوم شد. خدا رو شکر همه چیز به خوبی تموم شد.

خدایا ممنونم کمک کردی که امسال هم بیشتر پیش بچه هام باشم و رشد کردن و بالیدنشون رو ببینم.

به نظرم هیچ چیز بهتر از این نیست که یک مادر ،اولین کسی باشه که کارهای جدید بچه رو ببینه،اولین کسی که لبخند رو میبینه،حرف زدن رو ، راه رفتن رو،دفتر مشق رو،اولین کسی که تلفظ درست حرف (خ) رو میشنوه،و....من دوست ندارم کسی برام بگه اینها رو ،دوست دارم برای بقیه تعریف کنم این ها رو...

خدایا ،.......................................................................شکر

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی

نظرات (3)

مامان
6 شهریور 93 22:46
خدا رو شکر به اون چیزی که میخواستین رسیدین.حالا چند روز تعطیلین ؟
نرجس
پاسخ
؛ممنون,سه روز انشاالله ,
مامان
13 شهریور 93 1:45
خدا رو شکررررر.خدا رو شکرررررر. گاهی اوقات یه جاهایی خدا دسته آدمو میگیره وسرشار خوشی و لذت میشیم از تحقق آرزومون ،که کلی شرمنده ش میشیم به خاطر لطف محبتی که نصبت بهمون داره و ما همچین هم حق بندگی رو کامل به جا نیوردیم....
نرجس
پاسخ
:آره واقعا ،همیشه خدایی میکنه ،همیشه بزرگی میکنه ،اونم با توقع خیلی کم واقعا خداست.
مامان
13 شهریور 93 1:45
خیلی براتون خوشحال شدم خیلی...
نرجس
پاسخ
:ممنون عزیزم ،لطف داری،خودم هم راستش خیلی استرس بزرگی رو سپری کرده بودم و وقتی درست شده بود هنوز باور نداشتم.