سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 18 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 11 ماه و 3 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

هفت سین

سلااااااااااااااااااااام، خب بالاخره بعد از      28روز دوباره وقت کردم که بنویسم.البته  باید بگم تو این روزا  وقتی تو خونه بودم اونقدر سرم شلوغ بود که وقت نمیکردم و بقیه ی وقت ها هم در مهمانی و سفر بودم که باز هم وقت نمیشد.ا خب اگه بگذریم از دلایل غیبت، باید بگم که سال 1393 اومد با بهاری که نرم نرمک داره میاد و کم کم  جرات میکنه از پس اون همه برف و بارون نوروزی پاشو بیرون بذاره و به گل ها و درخت ها سری بزنه. سال 92 هم مثل خیلی از سال های دیگه ی عمر ما رفت و هرگز دوباره اون روزها تکرار نمیشه، روزهای گرم و سرد جوی و روزهای گرم وسرد عاطفی،امیدوارم سال رفته برای همه ی مردم ایران  ، با یه کوله پشتی...
19 فروردين 1393

نماز خوندن زهرا سادات

خب بگم از زهرا سادات،خیلی وقته که وقتی ما نماز میخونیم اون هم میاد و سرشو میذاره رو مهر و بلند میشه و هی این کارو تکرار میکنه و جالب اینه که تا قبل از این ،موقع سجده ، پیشونیشو میذاشت روی مهر و دراز میکشید. ولی الان تا من میرم که نماز بخونم بدو بدو میره و سجاده رو پهن میکنه ،روسری هم میاره و سعی میکنه که سرش کنه و بعد درست میشینه روی سجاده و حرکات منو تکرار میکنه، آخر نماز هم چند بار دستاشو بالا و پایین میبره و مهرو بر میداره و می بوسه،من دیدم که خیلی از بچه ها مهرو تو دهنشون میکنن ولی زهرا سادات مهرو میبوسه  و پیشونیشو میذاره روی مهر.خیلی خوشم میاد از این کارش ،با این که یک تقلید ساده است ولی کلی لذت میبرم از دیدن این کاراش ...
19 اسفند 1392

حرف زدن زهرا خانوم

خب این بار بگم از زهرا سادات و حرف زدنش . الان زهرا جون دقیقا یک سال و پنج ماه و یک هفته داره،از شیطونی و شیرین کاری و دلبری کردن که نگو ماشاا.. استاده.خراب کاری میکنه و بعد با کله ی کج و لبخند و بوس از راه دور جرات دعوا کردن واسه ما نمیذاره. ولی در مورد حرف زدن نمیدونم اوضاعش چه طوری ؟یعنی نمیدونم نسبت به سنش خوبه یا نه؟ بابا و مامان و دادا(به معنی داداش)رو میگه . به به (یعنی غذا یا هر چیز خوردنی) ما(یعنی آب) دادی(یعنی دایی)بوبو(یعنی درد ، که با نشان دادن محل درد همراهه) اءدی(یعنی مهدی)پاپا(یعنی کفش)لالا(یعنی مامان خوابم میاد)البته واژگان مورد نظر موقع شیر خوردن رو هم بلده جیش(که البته احتیاج به توضیح نداره) ببل(یعنی بغلم کن)عمو و عمه ...
5 اسفند 1392

دندون ده و یازده

سلام دختر گلم، دو شب پیش بالاخره دندون دهمی و یازدهمی هم لطف کردند و قدم رنجه کردند ،اومدند تو دهن شما،البته بعد کلی منت حالا از پایین سه تا دندون داری و دیگه شبیه موش کوچولو نیستی،آخه خیلی خوشگل بودن دوتا دندونت و وقتی می خندیدی شبیه موشا بودی. یه دونه کرسی هم در آوردی تا جمع امتیاز هات به یازده برسه و تو این میدون از هم سن و سالات عقب نمونی مامان تو این روزا حسابی مشغول اتاق تکونی(البته منظورم درجه خفیفی از خونه تکونی) بوده و وقت نکرده برات بنویسه ولی الان که مینویسه بهت میگه یادت نره، عاشقتم  ...
4 اسفند 1392

درس و مشق و مهدی

سلام، خب حالا در مورد هر چیزی گفتیم الا  استعدادهای شازده پسرمون. از خط که نگو ، به به بسیار خوش خط مینویسه،( البته فقط وقتی دلش میخواد و به قول ما رایش هست.) در مورد ریاضی هم باید بگم که استعدادش به معنای واقعی چشم گیره خیلی  باهوشه و خیلی هم خوب حساب کتاب میکنه (البته به جز مواقع بعد از تعطیلات) علوم هم علم زندگی و مشتاقانه با کتاب علومش برخورد میکنه. قران و هدیه هم اوضاع خوبی دارند. اما امان از درس هنر ،با این که خودش دوست داره پیشرفت کنه ،اونقدر ها هم پیشرفت چشمگیری نمیکنه و باید اعتراف کنم اکثر تزئینات و نقاشی های دفتراشو من براش میکشم.جمله سازی رو دوست داره ولی اکثر جمله ها رو با فاعل (من )میسازه.در مورد املا باید بگم جای هی...
29 بهمن 1392

عشق خواهر برادری

نمیدونم چرا ما فکر میکنیم عشق چیزی که در بزرگ سالی نمود پیدا میکنه و بچه ها نمی فهمن چیه. از وقتی خدا زهرا سادات رو به ما هدیه داد،من متوجه رفتار متفاوت مهدی شدم. با پروبال گرفتن زهرا نوع رفتار مهدی هم دچار تغییراتی شد . در ابتدا فقط دوست داشت زهرا رو روی پاش نگه داره، بعد ها دوست داشت بهش شیشه بده، کمی بعد بغلش کنه ، بخندونش، بهش غذای کمکی بده،با تکون دادن دست و پاهاش باهاش بازی کنه ،اجزای بدن رو بهش یاد بده ،کمکش کنه راه بیافته ،کمکش کنه قاشق دست بگیره و کمکش کنه کم کم حرف زدن یاد بگیره.باهاش قایم باشک بازی میکنه و خنده خونه رو پر میکنه. اگر زهرا کار  خطر ناکی بخواد انجام بده و من بهش اخم کنم ، مهدی نازش رو میکشه و باهاش قطار باز...
27 بهمن 1392