جمله بندی زهرا سادات.
سلام
دیشب زهرا سادات کوچولوی ما،نمیخوابید. ساعت دوازده و نیم گفت؛ نون و پنیر و چند لقمه ای خورد .بعد که لامپ رو خاموش کردم یک دفعه شروع کرد با پا کوبیدن روی تخت و گریه کردن و در همون حال میگفت .برق می خواهه روشن باشه. برق میخواهه روشن باشه.البته که بلده بگه من میخوام روشن باشه ، ولی میگفت، برق می خواهه روشن باشه.
چند روز پیش هم جارو برداشته بود و میگفت :می خوام آرو و درد دیری تنم. ( جارو و گرد گیری کنم)
خلاصه مامان ،حسابی جالب حرف میزنی،اکثر اوقات بنده هم به عنوان مترجم مخصوص کنارتون حضور دارم. تازگی ها اعتماد به نفست بالا رفته و تند تند حرف میزنی واسه همین کمی واسه بقیه نامفهومه و حضور من رو میطلبه تا ترجمه کنم.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی