دو تا یادگاری از مامان بزرگ
سلام ،گفتم که ایام آخر ماه صفر رو میزبان مادر شوهرو پدرشوهر گرامی بودیم.تو اون هفته یک دوشنبه که من سر کار بودم بچه ها پیش مامان بزرگ و بابابزرگشون بودن.آخه مدرسه ی مهدی به علت نزدیکی به حرم مطهر و میزبان زائرین پیاده بودن تعطیل بود اونروز. مامان بزرگ برای بچه ها دو تا شعر خونده بودند و بچه ها هم استقبال گرمی کردند و هی تقاضای تکرار داشتند . مامانبزرگ هم که دل نوه هاشو نمیشکوند تا شب چند بار براشون خوندند.شب هر دو تا بچه ها نصفه و نیمه حفظ کرده بودند. ولی الان که مامانبزرگ برگشته بیرجند ،هر دوشون شعر ها رو کامل برام میخونن . اینم شعرهای یادگاری مامانبزرگ ***رفتم لب رودخونه دیدم بلبل میخونه گفتم بلب...