یک خوراکی خوش مزه
سلام،دیروز من و بابایی سر کار بودیم،جالب اینجاست که خیلی روز شلوغی هم داشتیم و کمی هم روز استرس داری بود. رئیس ادارمون هم عوض شد و کلی اتفاق دیگه .حدود ساعت های یک بود که مهدی به موبایل بابایی زنگ زده بود و چون چیزی که اون میخواست رو بابا نمیدونست کجاست. بابا اومد اتاق منو و گوشیشو داد تا من با مهدی صحبت کنم. مهدی میگفت :مامان من از مدرسه اومدم یک خوراکی خوش مزه میخوام.مثلا آب پرتقال.پرتقال آب کن کجاست البته منم آدرس آب پرتقال گیری رو بهش دادم. ولی بعد قطع کردن تلفن با بابایی خندیدیم . جالب اینه که تماست عزیزم،حال و هوای آشفته ی ما رو تلطیف کرد واقعا. ...