سیدمهدی سیدمهدی، تا این لحظه: 18 سال و 2 ماه و 6 روز سن داره
زهراساداتزهراسادات، تا این لحظه: 11 سال و 7 ماه و 24 روز سن داره
سید علیسید علی، تا این لحظه: 4 سال و 10 ماه و 22 روز سن داره

فرشته های کوچولوی من

آواز

ساعت دوازده و نیم شب بود و زهرا خانم نمیخوابید،ما لامپ ها رو خاموش کرده بودیم . لالایی و قصه و شعر هایی هم که ما برای خانمچه خوندیم جواب ندادن.یه جورایی بد خواب بود وکلا قاطی کرده بود. بابایی گفت :زهرا اصلا تو برامون آواز بخون ما رو بخوابون.  زهرا :آوااااز ،آواز ،آوااااز .......آواز  ... .. بابا :اصلا شعر بخون ما بخوابیم زهرا:بسم الله الرحمن ارحیم .. قل هوالله احد...... بابا:اصلا فقط بخوابیم.
24 آذر 1393

آموزش بافت سارافن و کت و پاپوش دخترانه (2تا3 سال)

سلام . سریع بریم سر کلاس و درس رو شروع کنیم. مواد مورد نیاز:کاموا 100 گرمی (pop)  پنج تا که دو لا کردمشون. میل شماره 4 و 5 و 2  دکمه :9 تا  سارافن:نخ دو لا میل شماره پنج  ابتدا 68 تا دونه سر بندازین و از همون اول ساده بافی انجام بدید تا قد دامنش به 30  سانتی متر برسه.حالا به بالا تنه رسیدیم،حالا 2 تا رو 4تا زیر 2تا رو 12 تا زیر 2تا رو 4 تازیر 2 تارو 12 تا زیر 2 تا رو 4 تا زیر 2تا رو  12 تا زیر 2تا رو 4تا زیر2 تا رو میبافیم. رج برگشت دانه ها رو همونطور که میبینیم میبافیم. رج بعدی دانه ها رامیبافیم ،فقط در قسمت 12 تا زیر پیچ میاندازیم.(تا آخر رج 3تا پیچ ایجاد میشود)   4سانت میب...
23 آذر 1393

چای!!

سلام، چای دم کرده بودم و توی یک سینی استکان و قندون و قوری رو گذاشتم و بردم تا دور هم چای بنوشیم. بابا یه دور تو همه ی استکان ها چای ریخت و گفت :یه خورده پررنگه !مهدی جان برو تو قوری آب کن تا رنگش خوب بشه. مهدی رفت تو آشپزخونه و برگشت ،بابا چای ریخت و دید که سرده و کف کرده و خیلی کم رنگه. بابا :مهدی از کجا قوری رو آب کردی؟ مهدی:از شیر آب ،خودت گفتی برو قوری رو آب کن. یعنی ....اصلا یعنی... اینم مقایسه ی چای ها قبل و بعد از هنر مندی پدر و پسری.. ...
22 آذر 1393

طرح آرزو های زیبا و طرح شکوفه ای در کویر

سلام دوستان خوبم. شاید از اسم پست امروز من کمی تعجب کرده باشید.ولی خب من براتون کاملا توضیح میدم . این طرح ها طرح های خیر خواهانه ای هستند که برای کمک به دانش آموزان نیازمند ،طراحی شده اند . شما میدونید که من کارمند آموزش و پرورش هستم و بنا به شغلم با این مسائل درگیر هستم. طرح آرزوهای زیبا :این طرح از هفته ی بهداشت روان در منطقه ی ما شروع شد . واحد مشاوره ی اداره اکثر کارهاشو انجام میده،تو این طرح از مدیران مدارس خواسته شده دانش آموزان نیازمند خودشون رو به ما معرفی کنند بعد به هر کدوم از دانش آموزان یک برگه داده شده تا آرزوهاشونو در اون بنویسند. طی هفته های اخیر آرزوها رو طبقه بندی کردیم،و امروز  دراولین مدرسه با لطف خدا ،توانس...
16 آذر 1393

آموزش بافت جلیقه مردانه (سایز 52 و 56)

سلام دوستان  خیلی وقت بود که آموزش های هنری نذاشته بودم ،این مدت که سرم خدا رو شکر کمی خلوت تره ،تصمیم گرفتم چند تا آموزش بذارم ،البته اگه خدا بخواد. خب با آموزش بافت جلیقه ی مردانه در سایز همسر محترم خودم و پدر عزیزم،در خدمتتون هستم. مواد لازم:4 تا کلاف صد گرمی (من از نخ تقریبا نازک استفاده کردم،مارک نخم هم معروف به pop پپ بود)  میل شماره 2 یا 3 خب کارمون رو با آموزش بافت پشت لباس شروع میکنیم،برای پشت لباس برای سایز 56 مردانه 160 تا دونه سر بگیرید. و بعد از بافت حدود 5 سانتی متر کشباف(من کشباف رو از همون نوعی بافتم که آموزشش رو تو پست های قبلی دادم)ساده بافی رو شروع میکنیم ,یعنی یک رج زیر و یک رج رو. بعد از ...
15 آذر 1393

پیشرفت های زهرا سادات

سلام دختر قشنگم،دختر مو فرفری زیبا،دختر چشم سیاه و ابرو قهوه ای،دختر شیرین زبون ،قند عسل ،تاج سر  الان که دارم برات مینویسم ساعت شش و بیست و دو دقیقه ی روز دوشنبه  سوم آذر ماه سال نود و سه شمسیه. تو هم تازه بیدار شدی و الان بعد از خوردن نصف یک کیک و کمی آب ،اومدی و رو زانوی پای راست من نشستی و دست هات رو گذاشتی رو میز کامپیوتر،گاهی هم یک دستی به گوشی من میزنی و سعی میکنی رمزشو باز کنی. خب بریم سر موضوع این پست،پیشرفت ها ی شما خانم کوچولو.اول بگم از حرف زدنت که خیلی از قبل بهتر شده و مفهومتر. (خخخخخ،پام یک تکون کوچولو خورد،زهرا گلی برگشت و با اخم به من گفت : مامان الان میافتم و خونی میشم.) خب داشتم میگفتم،زهرا جونم الان ...
3 آذر 1393

یک خوراکی خوش مزه

سلام،دیروز  من و بابایی سر کار بودیم،جالب اینجاست که خیلی روز شلوغی هم داشتیم و کمی هم روز استرس داری بود. رئیس ادارمون هم عوض شد و کلی اتفاق دیگه .حدود ساعت های یک بود که مهدی به  موبایل بابایی زنگ زده بود و چون چیزی که اون میخواست رو بابا نمیدونست کجاست. بابا اومد اتاق منو و گوشیشو داد تا من با مهدی صحبت کنم. مهدی میگفت :مامان من از مدرسه  اومدم یک خوراکی خوش مزه میخوام.مثلا آب پرتقال.پرتقال آب کن کجاست  البته منم آدرس آب پرتقال گیری رو بهش دادم. ولی بعد قطع  کردن تلفن با بابایی خندیدیم . جالب اینه که تماست عزیزم،حال و هوای آشفته ی ما رو تلطیف کرد واقعا. ...
28 آبان 1393